با بهت بهش نگاه میکردم داشت چیکار میکرد با من با خودش
داد زدم
-رویا بیا پایین عزیزم خطرناکه میوفتی
با گریه جیغ زد
-نههههههه تو معلوم هست تکلیفت با خودت چیه بهم گفتی بمیر خوب اومدم بمیر دیگه الان چی میگی
با سردرگمی گفتم
-عزیزم من اون موقع عصبی بودم پشیمونم بیا پایین عزیزم
یکم عقب رفتو گفت
-مگر فایده ای دارد به چوب بریده شده از درخت بگویی باغبان پشیمان است؟ْ
شوخی در کار نبود خوابی هم در کار نبود
یه رویا بود که داشت به حرف من عمل میکرد و منی بودم که پشیمون بودم
-رویا اگه خودتو بندازی منم خودمو میندازم
اونم لحضه ای مات منو نگاه کرد از صدا بغض دارم بهتش برده بود از فرصت استفاده کردم
از روی اونجا اوردمش پایین محکم بغلش کردم و شونه هام از شدت گریه ای که میکردم میلرزیدن
هیچ فکرشم نمیکردم اینکارو بکنه
- ببخشید رویا عشقم ببخشید خودمو میکشم نمیزارم تو بمیری !دیگه همچین کاری نکن
سعی میکرد خودشو از دستم نجات بده
ولی زورش نمیرسید با گریه پرخاش کرد
-ولم کن من میمیرم تو راحت میشی میترسی گردنت بیوفته تو منو کشتی ؟ تو برو من خودمو میکشم بعد رفتنت
عصبی شدم شدید تکونش دادم و داد زدم
- دیگه همچین حرفی نمیزنی رویا فهمیدی هیچوقتتتت
با بهت نگاهم کرد و اشکی از گوشه چشش ریخت که بقلش کردم
با کات کارگردان از هم جدا شدیم و خندیدم و گفتم -عجب بازیگری هستی تو اوزگه
خندید و گفت- اوه خودتو ندیدی حالا بچه های دستیار اومدن کاپشن هامونو دادن پوشیدیم هوا خیلی سرد بود
کارگردان:-عالی بود بچه ها !
(توی زندگی واقعی این اتفاق افتاده و کارگردان داره سرگذشت این دو بازیگر که توی تصادف حافظه اشونو از دست دادن رو توی فیلم میزاره تا اینا حافظشون برگرده این توی دنیای واقعی توی ایتالیا اتفاق افتاده این دو بازیگر وقتی حافظشون برمیگرده افسردگی میگرن ولی بعد مدت ها حالشون خوب میشه کارگردان بهشون گفت که اینا همش تنها کاری بود که از دستش برمیومد برای برگردوندن حافظشون اون دوتا دوباره باهم زوج شدن)
امیدوارم خوشتون اومده باشه