رمان(با من بازی؟!)پارت ۱

𝕬𝖞𝖗𝖘𝖆 𝕬𝖞𝖗𝖘𝖆 𝕬𝖞𝖗𝖘𝖆 · 1404/2/29 14:59 ·

-با من بازی میکنی ؟!

با وحشت به دختر روبروم خیره شدم موهای سفید و چشمانی سیاه 

داشت نزدیکم میشد که پا به فرار گذاشتم و از اون جاده دور شدم نفس نفس زنان خم شدم با دیدن دخترک تو فاصله چند متری صورتم 

جیغی کشیدم 

-از جونم چی میخواییییی!

-جونتو

با حرف دخترک ترسیده باز فرار کردم چرا این شهر توش کسی زندگی نمیکرد اخه

یهو چراغی روی سرم روشن شد و حرف دخترک در ذهنم اکو شد

- با من بازی کن!

و یهو