رمان !رقص در جهنم ! P.2

𝕬𝖗𝖙𝖆 𝕬𝖗𝖙𝖆 𝕬𝖗𝖙𝖆 · 6 ساعت پیش · خواندن 2 دقیقه

امیر متعجب عقب رفت

-اونا هنوز نامزدن روز عروسیش 1 سال دیگس 

نیشخندی زدم که امیر متعجب به این حالتم نگاه میکرد 

+کاری میکنم که رقص یاد بگیره رو شیشه خورده ها 

امیر گیج نگاهم کرد که سرمو بالا اوردم 

+تا اماده باشه برا رقص در جهنم 

اخرین باری که از این واژه استفاده کرده  بودم خیلی وقت بود میگذشت و امیر اینو میدونست

-تو نمیتونی برگردی به اون باند خلفکاری برنمیگردی که سحر!

با لحن مصمم تری گفتم

+برا ارامش خودم که شده این کارو میکنم

از سرجام بلند شدم که امیر با اخم گفت 

-من نمیزارم این کارو کنی 

سر خم کردم و عقب رفتم 

+هرجور  که دلت میخواد جلومو بگیر 

و از اتا ق زدم بیرون که  یکی  ازخدمه اومد سمتم ابرو بالا انداختم که گفت

-خانوم اقا خواستن ببیننتون 

هوفی کشیدم و گفتم 

+تو برو بهش بگو نمیاد

_اما

+همینکه گفتم

بیچاره وار رفت سمت اتاق  بابابزرگ که راه خودمو گرفتم ورفتم  بیرون سوار موتورم شدم و کلاهمو گذاشتم سرمو دسته موتور ضرب گرفتم 

اخ پاک یادم رفته بود مخفیگاه کجاست خیلی وقت بود از باند اومده بودم بیرون 

موتور رو روشن کردم و گاز دادم و از حیاط زدم بیرون و تو خیابون بی هدف دور میزدم تا یادم بیاد جرقه تو ذهنم خورد 

 

یه جا بود ارایشگاه مردونه بود باید رمزو میگفتیم تا در مخفی رو باز کنه بریم داخل مخفیگاه 

بیشتر گاز دادم  همینکه رسیدم موتور رو خاموش کردم و کلاه بدست وارد ارایشگاه شدم 

 

یکی که اشنا میزد اومد جلو انگار برا اون هم اشنا بودم چون چشم ریز کرد و گفت

-اومدی ارایشگاه مردونه چیکار ؟

نیشخندی زدم و گفتم

+شاید برای صحبت درباره اینکه چجوری خودکوشی کنم؟

لبخند مرموزی زد و با دست به پرده اشاره کرد

-از اونور برو !

سر تکون دادم پرده رو کنار زدم و داخل شدم با دیدن معاریش که فرق کرده بود متعجب شدم چون رییس همچین ادمی نبود دکوراسیون رو تغییر بده 

اروم از پله ها رفتم پایین همه داشتن بوکس کار میکردن مگه امروز چند شنبه بود که بوکس کار میکردن همیشه یادم بود دوشنبه ها بوکس کار میکردن