رمان !رقص در جهنم! P.1

-بسه بسه
عقب عقب رفتم که گفت
+چیو بس کنم سحر ها
با گریه و ضعف افتادم زمین
-دروغ میگی اون نمیتونه
امیر نشست رو زمین و کمرمو نوازش کرد و با غم گفت
+چقدر میخوای برای این یارو خودتو نابود کنی؟هان
با چشمای تار نگاش کردم
-امیر من بدون اون نمیتونم من میمیرم
امیر بلندم کرد و رو صندلی نشوندتم
+یادت میره اروم باش
با غم گفتم
-نمیره مطمعنم نمیره چجوری یادم بره ؟
نگاهشو غم گرفت و دستشو دست خودش برد و گفت
+وضعیت منو دو سال قبل یادته ؟
با یاد اوری اینکه اونم یروزی مثل خودم بود اشکام شدت گرفت که بغلم کرد و موهامو نوازش کرد
-خوبی؟
سری به نه تکون دادم اهی کشیدم
با یاد اوری خبر نامزدی کوروش غم و خشم وجودمو پر کرد من نمیتونم اروم بشینم
-امیر
نگاهی بهم انداخت و گفت
+جانم؟
-من باید روز عروسیش رو جهنم کنم براش