رمان :دختر بد...پارت اول

𝕬𝖞𝖗𝖘𝖆 𝕬𝖞𝖗𝖘𝖆 𝕬𝖞𝖗𝖘𝖆 · 1404/2/16 20:15 · خواندن 2 دقیقه

- هی هی هی اروممم دختر

نیشخندی زدم و سریع تر از قبل به حریفم مشت میزدم داغون لش افتاد رو زمین که داور بوکس سوتی زد و برنده اعلامم کرد

پوزخند زدم نشستم رو صندلی مربیم اومد کنارم - عالی بودی دختر بهش رحم نکردی

خنده ای کردم و اب رو ازش گرفتم کتمو انداخت رو شونم 

- یکم استراحت کن بعدا باهات درباره یه موضوع باهات حرف میزنم 

با ابرویی بالا رفته به مربی نگاه کردم شونه ای بالا انداختم و اب  داخل دهنم رو قورت دادم

پاشدم از رینگ خارج شدیم لباسامو تو یه حرکت تعویض کردم موهام رو با اب داخل بطری خیس کردم 

بعدش با حوله خشکش کردم و موهامو بستم باند هامو عوض کردم و زدیم بیرون خواستیم بریم سمت ماشین 

مربی که صدایی متوفقمون کرد -خانوم دیول؟! برگشتم سمت صدایی که فامیلیمو صدا کرده بود اخم کردم - بله؟

مرد با من من گفت -ام خب راستش پدرتون به ادامه حرفش گوش ندادم و عصبی رفتم سمت ماشین مربی  کمی

بعد مربی هم اومد و ماشین و روشن کرد و حرکت کرد 

بدون مقدمه گفت

_من دیگه...

_من دیگه مربی نیستم قراره مربی جدید بیاد برات با آبروی بالا رفته و بهه برگشتم سمتش

_و..ولی تو ۱۰ ساله مربیه منی مری

آهی کشید گفت

_من دیگه نمیتونم آموزشی بدم و از یه طرف دخترم باید برم پیشش دخترش که شرایطش میدونی 

ناراحت سری تکون دادم به جاده خیره شدم

***

_ پاشوووو دیگه الان مربی جدیدت میاد 

با بی خیالی گفتم_ به کتفم بره بمیره

مری کتمو انداخت سمتم که گرفتمش 

مری دوباره شروع کرد غر زدن _مارسلا عزیزم لطفا پاشو بد اخلاق نباش برای همیشه نمیرم که اخم کردم و پا شدم

_فقط همین یبار میام مری

ذوق زده دستمو گرفت  سمت سالن رفتیم خلوت بود الان

با دیدن مردی که پشتش به ما بود ابرویی بالا انداختم روبه مری گفتم_مرده؟

سری تکون داد که بد اخلاق تر شدم دوست نداشتم مربیم مرد باشه مخصوصا وقتی بهم زور بگه 

به کتفم نگرفتم به زمین چشم دوختم که همزمان برگشت با مری حرف مری هم سفارش منو کرد میدونست الان چیزی بگه  بهش یچی میگم ناراحت شه پس بدون حرف روبه اون مرد گفت من دیرمه و رفت

با نزدیک شدن مرد تیز سرمو بلند کردم که مشتش بالا اومد زد قفسه سینم با بهت نگاش کردم و چند قدمی بر اثر ضربه اش عقب رفتم

پوزخندی زد

_اول نباید بزاری حریفت قافلگیرت کنه!

نیشخندی زدم و از کنارش رد شدم لحضه آخر برگشتم بزنمش که یهو برگشت مشتمو گرفت هلم داد افتادم 

تا حالا اینطوری نشده بود پوزخندی زدو گفت

_مونده بهم برسی جوجه

ورور کنان اداشو در آوردم دستمو گرفتم به پهلوم و بلند شدم بیشعور جوری زده بود حس کردم پهلوم کلا منقبض شد